31 December 2005

خیلی شیرین فارسی صحبت می کنه. نرم و نازک چون چکاچک پرنده ای که از شکفتن بهار به وجد اومده باشه. دلم می خواد که می تونستم بَرِ گوشش به تقلید و نجوا بخونم: "دوستم، سال نو مبارک." این رسم اوست که همه مان را "دوستم" خطاب می کند.

دلم می خواد که می تونستم کمی در آغوش بفشرمش و احساس خوش لحظه ام رو در خاطر تن و جانم مانا کنم. دلم می خواد که بتونم...

شاد، سلامت، خوش و موفق باشی دوست من، حالا که دوستت و دوستم به سلامتی و در امنیت سال نو رو آغاز میکنه.

30 December 2005


پیش تر هم بوده که سکوتی خواسته و خلوتی گزیده را به سین و لامِ "سلام" و حا و پآیِ "احوال پرسان" بخشیده باشم - بی که لحظه ای از تردید را به تجربه نشینم.

امروز اما، همه وقت، سر به تردید بودم که این خط نبشته را به انکار بایدم گذارد یا که به انگار بایدم بداشت؟