01 January 2006

میگه:
"حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفت و شنود کنند، یعنی هر یک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. واقعیت انسان فقط در این "کانون هستی" است، زندگی فقط در همینجاست، و بنیاد عشق فقط در اینجاست. عشقی که بدین گونه درک شود، تلاشی دائمی است؛ رکود نیست، بلکه حرکت است، رشد است و با هم کار کردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقت اساسی، که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک می کنند و بدون گریختن از خود، احساس وصول و وحدت می کنند، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز وجود عشق را اثبات می کند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف؛ این میوه ای است که عشق با آن شناخته می شود
."

- از خودم می پرسم که "حوا" به "آدم" میوه سیب هدیه داده بود، یا که میوه عشق؟

سال ها براین باور بودم که "تجربه" و "انتخاب" آدم وحوا، پشت پا زدنشون به باید و نبایدی بی منطق – تلاششون برای شناختن و تجربه کردن – به مراتب ارزشمندتر از به حبس موندن در بهشت بوده است. امروز که این میوه رو به میوه عشق، و نه میوه سیب می خونم، یاد جسارتشون بیشتر و بیشتر در وجودم احترام بر می انگیزه. آفرین مامان. گل کاشتی بابا.