10 February 2007

یک هفته یا ده روز پیش بود که بعد از مدت ها، شب تا به صبح رو "در خواب" باهم به صحبت گذروندیم. صبح که بیدار شدم، به روال هر روز، سری به اورکات و بعد هم به پروفایلش زدم. به پروفایل خودم که برگشتم، عکس یکی از دوستان هم دانشگاهی ام نظرم رو به خود جلب کرد. سری هم به پروفایل او زدم. جالب بود. با هم همکار شده اند.

به دلیلی که به خوبی می دونم، هیچ زمان رسما به هم معرفی شون نکردم. فکر می کردم که اگه روزی بخواهم سورپرایزش بکنم، می توانم به خونه دوست هم دانشگاهی ام بروم. شبی را آنجا می ماندَم و بعد از ظهر روز دوم، در ساعات کاری به دفترشان می رفتم. با کارت دعوت ساده ای در پاکت نامه ای سپید که بر رویش نوشته شده باشد: "دِلیوِرد بای هَند، فور یور پِرسُنال اَتِنشِن." حتی می دونستم که در چنان روزی چگونه لباسی به تن خواهم داشت! یا چه ادکلنی خواهم زد.

حوالی ظهر، در آشپزخانه، نامهء کانسیل رو دیدم که مسعود یا جواد برایم روی میز گذاشته بودند. نامه، وعدهء رسیدن چکی با مبلغ نامعلوم رو می داد. فکرش رو بکن. وعده پول، اون هم از کانسیل خسیس ما!..

تصمیم گرفتم که به ساین و علامت و اینا ایمان بیارم و اعتقاد پیدا کنم که این چِک رسیده تا هزینه سفرم بشه. در اولین فرصت، پی چک رفتم. به موازاتش هم صفحات اینترنت رو پِیِ یِه دیلِ خوب ورق می زدم.

هه هه..

این چِک جواب هزینه نیمه اول راه رو هم نمیده!.. برگشتش طلب طالبان

هماد :)

پ.ن. یک هفته یا ده روز نه، دقیقا همین پنج شنبه پیش بود. همین الان دوباره تاریخ نامه رو چِک کردم. از دوشنبه تا به حالا هم خمارم ببینم که چرا منی که هیچ زمان از کتاب "کیمیاگر" خوشم نیامده بود، تصمیم گرفتم که اینبار به ساین و علامت و اینا اعتقاد پیدا کنم. همینجوری یدفعه و یه جورایی هم بی مقدمه.

پ.ن. هفته پیش، مجموعه داستان های شهرزاد قصه گو و هزار و یک شب رو تموم کردم. بر این باورم که آقای کوئیلو داستانشون رو بدون ذکر منبع، از این مجموعه به امانت گرفته اند. و خوب البته، اگر که بخواهیم از انصاف نگذریم، خودشون (با کامپیوترشون) به شیوه خاص خودشون داستان را دِوِلوپ کرده اند. به همین جهت هم هست که فکر می کنم بی انصافی باشه اگر که پیش از شنیدن دفاعیات ایشون، برچسب دزدی ادبی و ... بهشون بزنیم. بزنم