27 February 2007

کلاس هنوز تموم نشده که می زنم بیرون. پله ها رو چند تا یکی می پرم و میام که جلو در دانشگاه بشینم. به غر و لند کسی هم توجه نمی کنم.

کیف رو به کناری میذارم. گره کراوات رو شل می کنم و یقه پیراهنم رو باز.

بعد هم یه دستم رو تکیه می کنم و لَم می دم. یه قیافه آروم و به ظاهر بی تفاوت هم به خودم میگیرم. اصلا شاید یه دفتری..، کتابی..، چیزی هم در آوردم که ژستم رو کامل کرده باشم. و… و بعد هم منتظر می شینم تا بیای.

حتی از تصورش هم تمام وجودم رو شور می گیره و هیجان.

ه