من بغض فرو خورده ام
مرا فریاد کن
فریاد کن
من همه آرزوها و آلام بر زبان نامده ام
مرا فریاد کن
فریاد کن
من همه دردهای به فراموشی ناسپرده ام
مرا فریاد...
من؟
من همه شور،
همه عشق،
من، تن خاکیِ به گناه آلوده ام!
مرا فریاد کن
نوشته ای بر کاغذ پاره ای، به تاریخِ نمی دانم. تنها خاطره ای مبهم از توریست شاپ منچستر