دزد!
دزد زده خونمو..
آی دزد..
داد می زد و در خیابان می دوید. برهنه، پریشان و... .
به من که رسید، خم شد. دستاش رو بر زانوانش تکیه داد، و بعد بر زمین نشست.
خم شدم. دست بر شونه اش گذاشتم و به آرومی به کنارش خزیدم. کسی کاسه آبی آورد. کمکش می کردم که به آرامی و جرعه-جرعه آب را بنوشد. هنوز بغض داشت. هنوز هق هق گریه گونی در لرزش صداش شنیده می شد و هنوز نفسش به شماره بود. ولی آرام تر. خیلی آرام تر.
این اولین دیدار رو از خاطر نمی برم، و اون صورت رنجیده و برآشفته رو.
ماه ها از اون روز می گذره. - سال ها حتی –
و خیلی چیزها در زندگی من و ما تغییر کرده. من چند تار سپید مو بیشتر دارم و او چند چروک نا مهربان بر صورتِ... .
من چند تارِ سپید مو بیشتر دارم و او..
من چند تارِ سپید..
من..
او
حرفش رو می فهمیدم. دردش رو نه.
خانه اش را دزد... خانه ام را دزد... خانه مان را
پ.ن. از مجموعه "گیلِ کابلی".