12 April 2007

کسی خونه نیست و آرامش دلپذیری من، خونه، وَ اتاقم رو در بر گرفته. تنها صدایی که به گوش می رسه، صدای پرنده هاییه که بهار رو جشن گرفته اند - تَرَنُم ترانه ای که به گوش می رسه و به دل می نشینه

برای لحظه ای دست از کار می کشم. قلم رو، وَ کتاب رو به کناری می ذارم. چشم ها رو می بندم. سینه رو از هوای تازه پر می کنم و با نعره ای مردانه به بهار می پیوندم

دلم هوای رقص و پای کوب داره. ناز و نیاز. با طبیعت همداستان شدن. جوانه زدن و شکفتن. پس پنجره نیم گشوده اتاق رو به تمامی باز می کنم. برابرش می ایستم و خنکای نسیم رو به آغوش می کشم. نیم تنه عریانم رو به او می سپرم و از اینکه دستان نوازشگرش بر بازوان و تخت سینه ام می دوند به وجد می آیم