08 April 2007

چند روز پیشا یه فال حافظ گرفتم که یهو حوص (هوس یا هر ترکیب دیگه ای از "هِ" یا "حِ" با "سین"، "صاد" یا "ث") اینجا بنویسمش.


صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی


در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
تا می خلاص بخشدم از مایی و منی


خون پیاله خور که حلالست خون او
در کار یار باش که کاریست کردنی


ساقی بدست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می زنی


می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی


ساقی به بی نیازی یزدان که می بیار
تا بشنوی ز صوت مغنی هو الغنی