24 March 2006

دو سالی میشه که روزی ابری، چنین زیبا و روح نواز ندیده بودم. صبح کمکی بارون زد و الان شهر رنگ و طعم و بوی رشت رو گرفته. رفته بودم رویال کانسرت هال؛ از در که خارج شدم، احساس می کردم که در گوشه ای از میدان شهرداری رشت ایستاده ام. چشم می چرخوندم که شاید گلاره یا پایا رو ببینم. فکر می کردم که احتمالا پایا با هیلمنش میاد و گلاره با کاپشن (بادگیر - بارونی) قرمز و مشکی و شلوار جین آبی - سرمه ای.

یکی از اولین و برجسته ترین نکاتی که در آمریکا و بخصوص در انگلیس جلب احترام و توجه ام رو کرد؛ امکانات، ابزار و فرصت هایی بود که در اختیار افراد مسن و دیس اِیبِل قرار می دهند. امکانات و کمک هایی که به این افراد فرصت میده که زندگی مستقل، شاد و موفقی رو تجربه بکنن.

اون روز؛ خودم رو در سمت دیگری از این معادله می دیدم و امروز، بعد از بیست و نه سال، به خود آگاهی ای رسیده ام که پاسخگوی بسیاری از چرایی ها و تجربه های گذشته ام است.