12 March 2007

ساعت ده دقیقه به هفت صبحه و من به خودم چند دقیقه ای استراحت داده ام. خورشید چند ساعته که بالا آمده و پرتو آفتابش الان تا روی تختم رسیده. پنجره اتاق بازه و صدای پرنده ها که دارن از بیرون می خونن به گوش می رسه. هر از چندی هم صدای قار و قار یه کلاغ میاد که من رو به یاد داستان نادر ابراهیمی و محمد می ندازه.
ه