20 March 2007

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاك
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاك
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست ...
نرم نرمك می رسد اينك بهار
خوش بحال روزگار

خوش بحال چشمه ها و دشت ها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نيمه باز
خوش بحال دختر ميخك كه می خندد بناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

ای دل من ، گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی پوشی بكام
باده رنگين نمی بينی بجام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می كه می بايد تهی است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم !
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر كامی نگيريم از بهار

گر نكوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!

فريدون مشيری